7ـ معجزه گوش مبارک آنحضرت: حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم از دور میشنیدند و در خواب هم میشنیدند همچنانکه در بیداری میشنیدند.
8ـ معجزه دل مبارک آنحضرت: هرگز خواب به دل مبارک حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم گذر نکرده است چنانکه خود ایشان فرموده اند: تنام عینی و لاینام قلبی یعنی چشمانم به خواب میرود ولی قلبم هرگز نمیخوابد.
9ـ معجزه پشت مبارک آنحضرت: در پشت مبارک حضرت رسول صلی الله علیه و سلم و در پایین کتف راست وی مهر نبوت بود و در آن کلمه «لااله الا الله محمد رسول الله» نقش بسته بود.
10ـ معجزه سینه مبارک آنحضرت: در شب دعوت از پریان هنگام بازگشت عبدالله بن مسعود رضی الله عنه با وی بود پیامبر صلی الله علیه و سلم رداء از سینه ی خود برداشت سینه ی مبارک وی مانند ماه شب چهاردهم نور میداد در تاریکی شب با آن نور راه پیمودند.
11ـ معجزه دست مبارک آنحضرت: پیامبر صلی الله علیه و سلم در شب هجرت از مکه به مدینه با دست مبارک خود بسوی کافران اشاره کرده گفت: شاهت الوجوه حق تعالی چشمهای کافران را نابینا گردانید هیچیک از آنان پیغمبر علیه السلام را ندیدند.
12ـ معجزه پای مبارک آنحضرت: پیامبر صلی الله علیه و سلم روزی بالای کوه ثبیر (کوهی در مکه) ایستاده بود کوه جنبید. رسول علیه السلام فرمودند: ای ثبیر آرام باش، کوه ثبیر گفت: یا رسول الله جنبیدن من از هیبت قدم تو است.
13ـ معجزه انگشتان مبارک آنحضرت: پیامبر صلی الله علیه و سلم بسوی کعبه اشاره کردند نوری از انگشتان وی ظاهر شد که کعبه شریفه با آن نور روشن و منور گشت.
14ـ معجزه پوست مبارک آنحضرت: رسول خدا صلی الله علیه و سلم هر جامه و لباسی را که میپوشیدند تا آخرین رشته ی آن لباس بوی عطر پیامبر از بین نمیرفت. 15ـ معجزه استخوان مبارک آنحضرت: روزی حضرت عایشه رضی الله عنها ناخن مبارک رسول الله را میگرفتند ناگهان همه مروارید شد رسول علیه السلام گفتند: یا عایشه اینها را از کجا آوردی حضرت عایشه گفت: از ناخنهای شما یا رسول الله! پیامبر صلی الله علیه و سلم تبسمی کردند و فرمودند: انّ نفسی کلها در و لؤلؤ همانا همه ی وجود من دُر و مروارید است.
16ـ معجزه شکم مبارک آنحضرت: زمین مدفوع ایشان را در خود فرو میبرد تا کسی آنرا نبیند.
17ـ معجزه ریش مبارک آنحضرت: حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه در خانه ی خود دو موی از محاسن شریف حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم را نگه داشته بود. شبی صدای تلاوت قرآن با لحنی بسیار زیبا و دلنشین در خانه ی خود شنید ولی کسی را نمیدید. حضرت ابوبکر صدیق بدنبال صدا حرکت کرد تا نزد آن دو موی رسید صدای قرائت از آنجا میآمد. حضرت رسول صلی الله علیه و سلم را از آنحال خبردار نمود، پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمودند: یا ابابکر تو ندانستی که فرشته ها بودند، فرشتگان نزد موی من جمع شده بودند و قرآن میخواندند.
18ـ معجزه جبین (پیشانی) مبارک آنحضرت: رسول اکرم صلی الله علیه و سلم عرق جبین خود را بر خار انداخت در حال تبدیل به گل گردید. عرق پیامبر صلی الله علیه و سلم را جهت ازدیاد بوی خوش در بوهای خوش میانداختند.
19ـ معجزه ریق (آب دهان) مبارک آنحضرت: حضرت رسول صلی الله علیه و سلم ریق خود را در چشم علی بن ابیطالب انداخت چشم وی بعد از آن چنان شد که از فرسخهای دور میدید. و در مدینه چاهی بود که آب آن تلخ بود آب دهان مبارک خود را در آن چاه انداخت آب چاه شیرین و گوارا شد. این بود معجزات نفس وی که خداوند متعال خاصه ی وی گردانید و برای هیچ یک از انبیاء گذشته عطا نکرده است.
اما معجزاتی که در غیر نفس ایشان بود آن نیز بیست معجزه است:
1ـ انشقاق قمر: رسول اکرم صلی الله علیه و سلم به اشاره انگشت خود ماه را به دو نیم تقسیم کرد. قوله تعالی: اقتربت الساعه و انشق القمر قصه ی آن در کتب تفاسیر مذکور است.
2ـ از عمر رضی الله عنه روایت شده است هیچ شتر و اسبی نبود که رسول علیه السلام میخواست که بر وی سوار شود الا آنکه پشت خود را فرو میداشت و رام میشد تا رسول اکرم صلی الله علیه و سلم سوار شود.
3ـ هر خانه ی قفل شده ای که حضرت رسول صلی الله علیه و سلم میخواست وارد آن شود درب آن خانه بدون کلید باز میشد.
4ـ هر چیزی را که پیامبر صلی الله علیه و سلم دست میزد بوی مشک میگرفت. چنانکه انس بن مالک رضی الله عنه روایت میکند هرگاه رسول الله صلی الله علیه و سلم از سفر باز میگشت تازیانه ی خود را به من میسپرد تا یک ماه از آن بوی مشک میآمد و رایحه ی مشک را میداد.
5ـ هرگاه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم غذا میخوردند دست مبارکشان را در دستمالی میمالید بعد از آن هرگز آن دستمال در آتش نمیسوخت. چنانکه از انس رضی الله عنه روایت است که گفت: مرا دستمالی بود که رسول الله صلی الله علیه و سلم دو دست خود را در آن مالیده بودند هرگاه که میخواستم آن دستمال را بشویم آنرا در آتش میانداختم سپس شسته و سالم از میان آتش بیرون میآوردم.
6ـ هر سنگی که رسول الله صلی الله علیه و سلم قدم مبارک خود را بر آن میگذاشت زیر قدم وی نرم میشد چنانکه صدیق اکبر رضی الله عنه روایت میکند در شب غار جای پای مبارک پیامبر صلی الله علیه و سلم را در سنگ دیدم که نمایان شده بود همچنانکه کسی بر روی گل رفته باشد گفتم: یا رسول الله کافران جای پای مبارک تو را در سنگ میبینند و بر ما پیروز خواهند شد. گفت: یا ابابکر برو و آنرا محو کن من هم رفتم و آنرا از بین بردم بفرمان حق تعالی جای پاها از سنگ رفت.
7ـ از کرامت جسم مبارک رسول الله صلی الله علیه و سلم هر لباسی را که میپوشیدند کهنه نمیشد. رسول علیه السلام را چهل پیراهن و هفده رداء بود که هر یکی از آنرا به یکی از یاران خود داده بود که هیچیک از آنها کهنه نشد مگر با مرگ صاحب خود.
8ـ از هر غذایی که پیامبر صلی الله علیه و سلم میخورد از آن غذا هیچ کم نمیشد. چنانکه روایت میکنند از شاه مفسران عبدالله بن عباس رضی الله عنهما که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و سلم را هفت بار به گمان آنکه غذا نمیخورد، به سوی غذا خواندم پس نگاه کردم که رسول الله صلی الله علیه و سلم غذا میخورد ولی با خوردن وی از غذا هیچ کم نشده بود.
9ـ حضرت عایشه رضی الله عنها میگوید: روزی رسول خدا صلی الله علیه و سلم خفته بودند من نیز با وی به خواب رفته بودم، بویی از دهان مبارک رسول الله صلی الله علیه و سلم به مشامم خورد گفتم: یا رسول الله از دهان تو بوی گرسنگی میآید؟ گفت: یا عایشه بدرستیکه من شب را گرسنه میگذارم و بامداد سیر بلند میشوم. و در حدیث دیگر فرمودند: من شب را بنزد پروردگار خود میگذارم که مرا طعام و شراب دهد.
10ـ امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه میگوید: در روز فتح مکه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم را دیدم که بر اسب اشهب سوار بودند در حال بر آمدن دو پای جلو کوتاه شده و در حال فرود آمدن دراز میشد.
11ـ تا آخرین لحظه ی حیات پیامبر صلی الله علیه و سلم هیچکس با وی نایستاد مگر آنکه رسول علیه السلام از وی بلندتر مینمود، هر چند آنکس بلند قامت میبود. 12ـ قبل از اسلام هر وقت رسول الله صلی الله علیه و سلم از در بتخانه میگذشت بتها همه در سجده میافتادند.
13ـ رسول خدا صلی الله علیه و سلم در شب دعوت پریان وقتی که از کوه احد بر میگشت سنگی برداشت و با خود به خانه آورد وقتیکه نیمه ای از شب شد سنگ به زبان فصیح گفت: لا اله الا الله محمد رسول الله ما قساء قلب من لایؤمن چه سخت است دلهای کسانیکه ایمان نمیآورند تا این آیه نازل شد قوله تعالی ثم قست قلوبکم من بعد ذلک.
14ـ یکی از یهودیان نزد رسول علیه السلام آمد و سنگی در دست داشت گفت: یا محمد این سنگی است از سنگهای داود علیه السلام. رسول الله صلی الله علیه و سلم آنرا بدست گرفت در دست پیامبر همچون موم نرم شد یهودی چون این معجزه را دید در حال مسلمان شد و ایمان آورد.
15ـ روز خندق جابر رضی الله عنه رسول الله صلی الله علیه و سلم را به مهمانی خواند، رسول علیه السلام یک انگشت مبارک خود را در دیگ فرو برده و از غذا چشید. اهل خندق چهار هزار و هفتصد و چهارده مرد بودند همه ی آنان از آن دیگ خوردند ولی هیچ کم نشد. چنانکه در مشارق الانوار این حدیث آمده است: قال النبی علیه السلام یا اهل الخندق انّ جابرا قد صنع لکم سورا فحیهلا بکم.
16 ـ روزی پیامبر صلی الله علیه و سلم با یاران خود بر در مسجد نشسته بودند ناگهان شتری فریاد کنان آمد و گفت: الغوث الغوث یعنی فریاد رس مرا یا رسول الله، رسول خدا صلی الله علیه و سلم از وی پرسید که ترا چه شده است؟ شتر به زبان فصیح گفت: لا اله الا الله محمد رسول الله مرا از این قوم خلاص کن، رسول علیه السلام گفت: برای چه؟ گفت: یا رسول الله آنها در وقت نماز خفتن به خواب میروند و نماز ایشان فوت میشود. رسول الله صلی الله علیه و سلم آن قوم را خوانده و فرمودند: توبه کنید و به پروردگار خود باز گردید که این علامت منافقان است. آنان توبه کردند و به پروردگار خود باز گشتند.
17ـ روزی رسول خدا صلی الله علیه و سلم به منزل عایشه رضی الله عنها آمد دید که حضرت عایشه بسبب گم شدن حمایلی که داشت میگرید. رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمدند: اخرجی یدیک یعنی ای عایشه دستهایت را بیرون آور، عایشه رضی الله عنها دو دست خود را بیرون آورد رسول الله صلی الله علیه و سلم آب دهان خود را بر دو کف دست او پاشید هر قطره از آن مروارید شد و آن مرواریدها تا روز جمل نزد حضرت عایشه رضی الله عنها بود.
18ـ رسول اکرم صلی الله علیه و سلم با ماری صحبت کرده و گفتند: ای مار زهری را که در وجودت هست آنرا بینداز، مار زهری را که در سر خود بوزن یک مثقال بود انداخت، رسول خدا صلی الله علیه و سلم آنرا گرفت و در ریگ بیابان انداخت در حال چشمه های آب، روان شد کفاری که حاضر بودند همه ایمان آوردند.
19ـ حضرت رسول صلی الله علیه و سلم روز عید به منزل فاطمه رضی الله عنها آمد دیدند که فاطمه گریه میکند. رسول خدا گفتند: ای فرزند ترا چه گریانید؟ فاطمه گفت: ای پدر، حسن و حسین برهنه اند و گریه میکنند که روز عید لباس نداریم. رسول علیه السلام حسن و حسین را نزد خود خواند، حضرت جبرئیل علیه السلام دو لباس سفید آورد رسول خدا به آنان داد. فاطمه گفت: یا رسول الله آنها لباس رنگین میخواهند، رسول خدا فاطمه را فرمود تا کاسه ای آب بیاورند، امیرالمؤمنین حسن را گفت: تو چه رنگی میخواهی؟ گفت: سبز، فاطمه را گفتند تا لباس را در آن کاسه آب فرو برد، بفرمان خدا لباس سبز پدید آمد. سپس امیرالمؤمنین حسین را گفتند: چه رنگی میخواهی؟ گفت: سرخ، آن دیگر لباس را در آن کاسه فرو برد بفرمان خدا ی تعالی لباس سرخ ظاهر شد. آنگاه حسن و حسین رضی الله عنهما گفتند: بچه های عرب بر شتر سوار شده و مهار آنرا به دست گرفته اند رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمودند: جانان پدر من شتر شما میشوم حسن رضی الله عنه را بر دوش راست خود و حسین رضی الله عنه را بر دوش چپ خود نشاند و گیسوهای مبارک خود را به دست آنان داد، گفتند: شتران ایشان عفو میکنند رسول خدا صلی الله علیه و سلم روی به جانب راست کرد و گفت: عفو، و روی به جانب چپ کرد و گفت: عفو و بدان عفو امت خواستند جبرئیل امین از جانب خداوند متعال رسید و گفت: یا محمد! حق تعالی میفرماید که دو دانگ امتت را بتو بخشیدم دیگر عفو مخواه تا چهار دانگ دیگر را در قیامت هنگام شفاعتت بتو بخشم تا عالمیان بدانند که نزد ما ترا چه قدر و منزلتی است.
20ـ رسول خدا صلی الله علیه و سلم روزی به منزل فاطمه رضی الله عنها آمدند، حسن و حسین رضی الله عنهما از گرسنگی گریه میکردند رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: چرا گریه میکنید؟ گفتند: از گرسنگی، پیامبر گفت: چه میخواهید؟ حسن گفت انجیر تر (تازه، آبدار) میخواهم حسین گفت: انجیر تر و خشک هر دو را میخواهم رسول الله صلی الله علیه و سلم دست مبارک خود را در جیب کرد و انجیر تر و خشک هر دو را بیرون آوردند.
نظرات شما عزیزان: